برک ۱ خرداد - شازده کوچولو و گل رز
داستان شازده کوچولو پر از حکایتهای آشنا و پندهای آموزنده هست که خیلی از وقتها ذهن منو به خودش مشغول میکنه. یکی از اون قسمتها که خیلی برام جای تامل داره حکایتی هست که بین شازده کوچولو و گل رز یا تنها گل سیارکش رخ داده. تا قبل از گل رز، شازده کوچولو تنها و یکنواخت در دنیای خودش بوده. سیارک کوچیکی که داشته و خودش رو مشغول نگهداری و گذران عمرش میکرده ولی همهی اتفاقات داستان شازده کوچولو اثر آنتوان دو سَنتاگزوپری از این نقطه شروع میشه. در حقیقت زندگی جدیدی که شازده کوچولو تجربه میکنه همه و همه از آشناییش با گل رز شروع میشه.
اگه داستان رو خونده باشین میدونین که شازده کوچولو، گل قشنگش رو خیلی دوست داشت و گل رز هم شازده کوچولو رو دوست داشت اما نمیتونستن این دوست داشتن و علاقه رو جوری به هم نشون بدن که در کنار هم بیشتر لذت ببرن و در کنار هم موندگار باشن. شازده کوچولو فکر میکرد که تنها با محبت و وقت گذاشتن و نگهداری از رز میتونه عشقش رو به گل ابراز کنه و گل رز هم فکر میکرد که با درخواستهاش و غرور و خودپسندیش باعث میشه که شازده کوچولو براش ارزش بیشتر قائل بشه و بیشتر بهش توجه کنه.
و خب این عدم درک باعث شد که هر روز از هم بیشتر دور بشن و همهی اینها در حالی بود که گل رز و شازده کوچولو عمیقا به همدیگه علاقه داشتن و آخر هم شازده کوچولو متوجه میشه که خام بودن اونها باعث شده که نتونن علاقشون رو به هم خوب ابراز کنن و نکتهای که ادامه این داستان داشت خیلی مهم بود:
دوری از هم همیشه بد نیست
شازده کوچولو دیگه نمیتونست رفتار گل رز رو تحمل کنه و به کمک پرندههای وحشی از سیارکش رفت به سمت زمین و اونجا به مکانی رسید که میلیونها گل رز وجود داشت و حتی بعضیها هم زیباتر از گل رز قشنگ خودش بودن و اول فکر کرد که چقدر اشتباه میکرده که فکر میکرده گل رز اون، تنها گل رز جهان هست و چقدر افکار اشتباه و بیهودهای داشت. اما این سفر کردن و دور شدن شازده کوچولو باعث میشه که بر حسب اتفاق با روباه آشنا بشه و روباه چشمان دل شازده کوچولو رو باز میکنه.
روباه به شازده کوچولو میگه: «مدت زمانی که برای گل رزت صرف کردی اونو بسیار مهم کرده. مردم این حقیقت رو فراموش کردن اما تو نباید فراموش کنی که، تو تا همیشه مسئول چیزی که رامش کردی هستی، تو مسئول گل رزت هستی» و شازده کوچولو چشمانش رو میبنده و تمام لحظاتی که با گل رزش بود رو دوباره به یاد میاره و متوجه میشه که درسته گلهای اون باغ زیبا و زیاد بودن اما هیچ کدومشون، گل رز خودش نیستن. گل رز اون تنها و تنها یکی و برای شازده کوچولو بود. و این احساس تعلق رو نمیشه با چشم سر دید و تنها با چشم دل میشه درک کرد و فهمید.
نتیجه
دیدن روباه و اتفاقات مختلف و گذر از اخترکها و دانش و فهم و درکی که شازده کوچولو به دست آورد نتیجهی اون جدایی بود و اگر اون جدایی به وجود نمیومد، هر دوی اونها در غم و ناراحتی درونشون به تاریکی بیشتری فرو میرفتن و نه تنها به هیچ نتیجهی خوبی منتهی نمیشد، بلکه ممکن بود به فاجعه تبدیل بشه و اتفاقات بدتری بیوفته اما در نهایت شازده کوچولو و گل رز عشقی که به هم داشتن رو درک کردن و این بار دیگه شازده کوچولو اون پسرک خام قبلی نبود و میتونست عشق گل رز رو درک کنه و زندگی زیبایی رو بسازن.