برک ۱۱ مرداد ۱۴۰۴
احساس میکنم که جای یک ثبت وقایع یا خاطره نویسی در زندگیم کم هست. بعضی مواقع به این فکر میکنم که مثلا ۲ سال پیش در همین روز ۱۱ مرداد چه اتفاقاتی برام افتاد یا اصلا محمدرضا مقیمی اون روز چطور فکر میکرد و مینوشت و امروز چه فرقی داشت و اون جزئیات برام جالب هست. انگار یک نسخه از خودم رو یک جایی ذخیره دارم. در گذشته همچین کارهایی شبیه به این میکردم. مثلا اون دوران که تازه کار با کامپیوتر رو شروع کرده بودم به شدت علاقمند بودم که سیستم عاملهای مختلف رو امتحان کنم. مثلا لینوکس opensuse رو نصب میکردم و انقدر باهاش آزمایشات مختلف انجام میدادم و خرابش میکردم که دیگه سیستم عامل بالا نمیومد و هر بار باید از صفر تمام فایلهای ویدیویی و صوتی و کتابها رو دانلود میکردم و اون دوران هاردهای چند ترابایتی که انقدر در دسترس نبودن و دوران، دوران سیدی و دی وی دی بود و من این فایلها و عکسها رو در اونها ذخیره میکردم و وقتی چند سال بعد بهشون سر میزدم، یک حس تازگی پیدا میکردم که انگار خودم رو دوباره کشف کردم و حس خوبی داشتم.
شالودهی مطلب اینکه این برنامه رو دارم که اگر تونستم هر روز، یا هر چند روز که از ۳ روز تجاوز نمیکنه، این خاطرات و افکار و چیزهایی که از این روزها از سرم میگذره رو مکتوب کنم و یک جایی بنویسم و آرشیو داشته باشم و خب ممکنه به در لابهلای این نوشتهها چیزهای به درد بخوری برای شما هم پیدا بشه و شاید هم نه، با اینحال درکانال تلگرام آسمانم یک نظرسنجی منتشر کردم که همراههای عزیز آسمانم در اون شرکت کردن و نتیجه به این صورت شد که ۳ اولویت در موضوعات مورد انتظار شما از آسمانم رو مشخص کردین که در ادامه اونها رو لیست میکنم:
✅1️⃣ وبلاگنویسی و وبلاگستان فارسی 🔸 ساخت و معرفی ابزارهای وبلاگنویسی 🔸 خاطرات و روزمرگی ▫️
❇️2️⃣ انیمه و مانگا 🔸 کتاب و معرفی کتاب 🔸 برنامه نویسی و تولید نرم افزار 🔸 معرفی فیلم و سریال 🔸 مصاحبه با دیگر وبلاگنویسها ▫️
🔰3️⃣ معرفی بازی 🔸 ساخت پادکست 🔸 دورهمی وبلاگی در میت و کلاب هاوس ▫️
این نظرسنجی به من کمک میکنه که متوجه بشم در مورد چه موضوعاتی بیشتر بنویسم و در مورد چه موضوعاتی کمتر بنویسم و امیدوارم این تعامل بین من و شما بیشتر و بیشتر بشه تا به هم من از نوشتن در اینجا بیشتر لذت ببرم و هم شما بیشتر و بیشتر از خوندن اینجا لذت ببرین و تعامل خوبی بین ما شکل بگیره.
بر اساس نتیجه همین نظرسنجی هم تصمیم گرفتم که از خاطرات و روزمرگیهام شروع به نوشتن کنم و حالا ممکنه بعضی روزهای خیلی کوتاه باشه و بعضی روزها خیلی بلند باشه اما به شخصه از اینکه خودم و افکارم رو یک جا ذخیره میکنم حس خوبی میگیرم و برام جذابه ولی در سمت دیگه ممکنه باعث سوء استفادههایی هم بشه مخصوصا از سمت عزیزان، مهندسین اجتماعی که ممکنه اطلاعات خوبی جمعآوری کنن با اینحال سعی میکنم به عنوان حتی یک چالش هم شده، تعادلی بین این دو موضوع ایجاد کنم که تا حد امکان مشکلات امنیتی به وجود نیاد.
اتفاق عجیب امروز
امروز موقع ناهار تماسی با شماره ناشناس داشتم، گوشی رو گرفتم و سلام کردم و فرد تماس گیرنده هم سلام کرد. حالم رو پرسید و ازم پرسید که میتونیم صحبت کنیم؟ من توی دنیای خودم بودم که متوجه شدم که صدا، صدای یک دختر جوان هست و ازم پرسید که کجایی؟ من هم پرسیدم که شما رو به جا نیاوردم و پاسخ جالبی بهم داد.
در پاسخ گفت که واقعا من رو نمیشناسی؟!! گفتم نه از کجا بشناسم! گفت: من دوست دختر آینده تو هستم :| و من گفتم که من دوست دختر نمیخوام، بعد از اون گفت زن چی؟ زن نمیخوای و من هم در پاسخ گفتم نه نمیخوام.
ازش پرسیدم که شماره من رو از کجا آوردی؟ و جالبترین قسمتش اینجا بود که بهم گفت حوصلهام سر رفته بود همینطوری یک شماره گرفتم که باهاش صحبت کنم و در آخر هم گفتم که کار دارم و باید برم و در پاسخ هم گفت که کارت از من مهمتره ؟!!
این تماس من رو توی فکر فرو برد که در گذشته، حالا که میگم گذشته یعنی مثلا ۱۰ تا ۱۵ سال پیش، این تماسها خیلی رواج داشت و چقدر دختر و پسرها سر همین تماسها و رابطهها زندگیشون تباه شد و زمانشون رفت و خیلی از اتفاقات افتاد. به نظرم خانوادهها و جامعه با فاصله انداختن بین دختر و پسر یک جذابیت کاذب برای ایجاد روابط ایجاد کردن. مثل این موضوع هست که یک شیرینی در یخچال وجود داره و خانواده با سر و صدا و اجبار مجبورت میکنن که نباید اون شیرینی رو بخوری، چون بچه هستی و دندونات رو زود خراب میکنه و این رو تا دقیقا زمانی که مستقل نشدی و آدم بزرگی هم شدی ادامه میدن و در نهایت تو تشنهی خوردن اون شیرینی میمونی. حالا که یک کم بزرگتر شدی، سعی میکنی دزدکی و به هر روشی که شده بهش دست یپدا کنی و تجربه کنیش و وقتی بهش میرسی انقدر زیاده روی میکنی که دندونات همه خراب میشن و میگی ای کاش که هیچ وقت سمت اون شیرینی نمیرفتم.
این دنیا خیلی بزرگه و کلی داستان و اتفاق هر روز داره میوفته و بعضی از مواقع میگم خوش به حال اون کسایی که به داستان خوندن و وبلاگ خوندن و کتاب خوندن علاقه خاصی دارن، کلی داستان جدید و جالب و ناتمام برای خوندن و لذت بردن از زندگی هست که روزمون رو میسازن و باعث لذت از زندگی میشن. امیدوارم که از خوندن این پست لذت برده باشین چون قراره از این سبک پستها بیشتر بنویسم و از اونجایی که حسابی سرم شلوغه و نمیرسم فکر شده یا برنامه ریزی شده در مورد موضوع خاصی بنویسم، به نظرم بهترین انتخاب این سبک نوشتنهاست چون بداهه و منعکس کننده من در همون روز هست نیاز به تحلیل و فکر آنچنانی هم نداره و به قول معروف هر چی سخت بگیری، سختتر میشه.
لطفا وبلاگها رو رها نکنین
راستی برام کامنت بذارین و برای پست وبلاگهای دیگری هم که میخونین کامنت بذارین، چرا که کامنتهای شما به نوع نگارش و موضوع نوشتههای وبلاگهایی که دنبال میکنین شکل میده و نویسنده رو به نوشتن و فعالیت بیشتر تشویق میکنه، وقتی تعاملی نباشه نویسنده خب کمتر مینویسه و در نتیجه یکی از دلایل کم رونق شدن وبلاگستان خود ما خوانندهها هستیم، پس بیاین و مسئولانهتر نسبت به وبلاگهایی که داریم میخونیمشون عمل کنیم. حالا من که نمیخوام فقط شعار بدم و سعی میکنم حتی شده کوتاه برای پستهایی که میخونم کامنت بذارم و بگم که من پست ارزشمندتون رو خوندم و ازش استفاده کردم یا از خوندنش لذت بردم، ازشون تشکر کنم که دارین از وقت ارزشمندتون برای ما خرج میکنین. واقعا این آدمهایی که هر روز میبینین ستاره وبلاگهاشون روشن میشه بیکار نیستن یا الکی پست منتشر نمیکنن، لطفا اینجا کامنت نمیذارین، بقیه دوستان رو رها نکنین، من سالهاست اینجا مینویسم و برنامهای برای بستن ندارم ولی خیلی از عزیزان هستن که ممکنه همون یک کامنت خوب و اثر گذار ما باعث بشه که نسبت به ادامه فعالیت در وبلاگشون امیدوار بشن یا ناامید بشن و لطفا و لطفا و لطفا به دنبال تخریب شخص وبلاگنویسی نباشین که بخواین ادعای کسی رو بخوابونین یا سرکوبش کنین به خاطر ابراز عقاید یا افکارش و یا توهینی بکنین. این کار چیزی در حد و اندازه قتل و جنایت هست و با این کار جان یک وبلاگ رو میگیرین و ستاره اون رو خاموش میکنین. لطفا کسی رو از نوشتن ناامید نکنین و بدونین که این امید در نهایت به خودتون بر میگرده و در دلتون و در روزهای ناامیدیتون از همون ستارهها امید رو دریافت میکنین.