برک ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
چقدر من از آدمهایی که عقلشون توی دهن بقیه هست بدم میاد. اصلا این آدمها همیشه و همواره تحت تاثیر زندگی دیگران و مقایسه زندگی خودشون با بقیه هستن. اگه از بقیه بهتر باشن اونها رو سرزنش میکنن و اگر از بقیه بدتر باشن خودشون و خانواده خودشون رو سرزنش میکنن و با هر بادی جهتشون عوض میشه. به نظرم این جور آدمها خانواده خوبی نمیشن و همواره به بدنه زندگی و امیدهای خانواده ضربه میزنن و بعد از یک مدت به خودشون میان و میبینن که چی کاشتن، با یک زمین خشک شده مواجه میشن.
چقدر که این جور آدمها رو توی زندگی دیدم، چقدر خانوادهها و این به نظرم یکی از آسیبهای اجتماعی شدن هست. آدمها دوست دارن تقلید کنن و مقایسه کنن و بعضیها مریض وارانه این کار رو انجام میدن و حق زندگی، انتخاب و آزادی بقیه رو ازشون میگیرن و این درک رو ندارن که هر کسی سرنوشت و روزی خودش رو داره. از زندگی خودت لذت ببر نه از تحقیر و شکست دیگران. انقدر که این کار تنفر برانگیزه برام که دلم میخواد فرار کنم و اینجور آدمها رو هیچ وقت نبینم ولی کجاست که اینجور آدمها اونجا نباشن ...
📺️ امروز با یک رسانه جالبی آشنا شدم به اسم ۸ شب یا 8shab.com که محتوای با کیفیتی تولید میکنه یا بهتره بگم که برام جالب بود. قضیه آشناییم با این رسانه از یک رسانه دیگری بود به اسم استارتاپ ۳۶۰ که کارش تولید پادکست و انتشار اخبار در حوزه استارتاپها و دنیای اینترنت و کسب و کارهای اینترنتی هست. یک ویدیویی در مورد رفتار مسئولانه نوبیتکس بود که به تحلیل این رفتار و مدیریت درست بحران توسط این شرکت پرداخت. از اینش خوشم اومد که یک رسانه مستقل هست و اون هم توی ایران هست و داره تلاش میکنه که اطلاعات بی طرفانه و سالمی به جامعه عرضه کنه و این خیلی برای من ارزشمنده. حالا قضاوت اینکه چقدر بیطرفانه هست بسته به نگاه هر کدوم از ما ممکنه متفاوت باشه ولی در نهایت من از این رسانه حس خوبی گرفتم و وارد سایتشون شدم اما با محتوای اکثرا مرتبط با سینما روبرو شدم و یک عقب نشینی استراتژیکی کردم. نمیدونم چرا انقدر نسبت به سینمای ایران گارد پیدا کردم، اصلا نمیخوام بدونم حتی چه خبر و این به نظرم اصلا خوب نیست.
💡 انسان وقتی از خودش ناامید میشه چقدر دردناکه. بعضی مواقع هست که اونطور که باید عمل نمیکنیم یا اونطور که ازمون انتظار میره و به نتیجهی دلخواه نمیرسیم و اونجاست که به جان خودمون میوفتیم و خودمون رو سرزنش میکنیم. تا جایی که ممکنه سرخورده بشیم و از زندگی دست بکشیم. خیلی این زمان، زمان مهمی توی زندگی هست. اگه توی این باتلاقها گیر نیوفتیم و بزرگتر از اینها بشیم، اونجاست که رشد میکنیم و اگر گیر کنیم همونجاست که درجا میزنیم. میگیم نمیشه، نمیتونم و ولش کن. خیلی توی این کلمهی ولش کن حرف هست. آدم وقتی دلش میخواد ولش کنه که دیگه ناامید شده و بیشتر مواقع ازش ساده میگذریم ولی این یکی از نشانههای ناامیدی درونی هست که حواسمون بهش نیست. یعنی هیجانی نیست، حسی ندارم، نمیشه و نمیخواد دیگه در موردش حرف بزنی و بهش فکر کنم. آرزو میکنم که توی شرایط ناامیدی، خودتون رو بهش نبازین، چرا که این مبارزه تمام شدنی نیست و هر روز آزمایش میشیم که آمادهی رفتن به مرحله بعد هستیم یا نه ...
🦎 این برکهای شبانه باعث شدن که نگاهم به اتفاقات اطرافم یک کمی تغییر کنه. مثلا شب که برق رفت من متوجه تکون خوردن چیزی شدم و وقتی که پیگیرش شدم و اون چیز کوچیک چه چیزی میتونه باشه، متوجه شدم که یک بچه مارمولک ریز هست، به کمک ظرف پلاستیکی شفاف به راحتی گرفتمش و بردم و در باغچه رهاش کردم. تفاوت نگاهم با الان در این بود که قبلا این مساله یا اتفاق یک موضوع گذرا و سریعی بود اما اینبار این اتفاق برام معنای دیگری داشت و دوست داشتم از این موجود عکس بگیرم تا شما رو هم شریک این تجربه خودم کنم و یک حس گذرا تبدیل به یک حس داستانی برای من شد و دوست دارم از این موضوع لاگی داشته باشم و جایی در موردش بنویسم و این حس رو جایی به یادگار بذارم.
⭐️ وقتی شب برق میره در افق نمای جالبی رو میبینم. یک تپه نزدیک خونه ما هست که چند روستا در اون تپه واقع شدن و وقتی توی افق نور اونها سو سو میزنه، حس غریب و زیبایی بهم دست میده. تصویر بالا همون صحنه هست. نوری در افق از تاریکی آسمان رو میدره. وایبی که این نور برام داره حس شادی و جشن هست. در دور دستها آدمها در حال خندیدن و مست از شادی هستن مثل حسی که یک سراب رو توی بیابون میبینین، همچین حسی دارم. امیدوارم که همینطور هم باشه. خیلی دوست دارم آدمهایی رو بیینم که نگران چیزی نیستن و شاد و سرحالن. به این فکر نمیکنن یا در حقیقت نگران نیستن که فردا چی قراره بشه یا هر نگرانی دیگه ای. چقدر که دلم برای جشنهای دوران کودکی تنگ شده، موقعی که آدمها واقعا میخندیدن، از ته دل، بدون نگرانی ...