برک ۲۰ تیر - پناهی جز وبلاگ نیست
خیلی مواقع هست که میخوایم کلی حرف بزنیم ولی نمیشه. توی صفحهی اینستاگرام یا کانال تلگرامی و حتی با کسی هم حس گفتنش نیست. مثل اون حالی هست که دیگه حتی حال جنگل و رودخونه و دریا رو نداری و فقط دلت میخواد توی کویری باشی که تا افقش احساس تنهایی و آرامش کنی.
وبلاگ یک چنین پناهی هست بدون سقف و همه چیزش معلومه ولی از طرفی هم انگار کسی هم نیست که بیاد بهت خیره بشه یا کسی هم نیست که ناراحتت کنه و بگه چقد حرف میزنی. وبلاگ مثل در پناه آسمان بودنه، آزادی که خودت باشی و بنویسی و اگه دوست داشتی با پناهگاههای دیگه هم گاهی در ارتباط باشی.
راستش این چند وقته دلیلی برای نوشتن نداشتم ولی این دلیل هم جور شد ... چقد خوشحالم که اینجا رو هنوز داریم.
فرم جدید ارسال کامنت 👇
آلاله
:))
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
🌱🪻🌷
۲۰ تیر ۱۴۰۳
میرزا مهدی
سلام و درود!
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
سلام و عرض ارادت ...
۲۰ تیر ۱۴۰۳
یاسمن گلی :)
وبلاگ همون سر پناه امن برای وبلاگ نویس هاس :)
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
دقیقا همینطوره ... یه جای دنج توی دلای ما داره ...
۲۰ تیر ۱۴۰۳
Sepideh --
سلام.درواقع بیان اینطوریه که اگه یه مدت نیای حرف بزنی، همه میان میگن "کجایی؟ چرا غیبت زده؟ دلمون برای نوشته هات تنگ شده"و خب الان من هم همینا رو میخوام بهت بگم : چرا اینقدر دیر به دیر می نویسی؟هربار هم دلیلی برای نوشتن تو بیان نداشتی بیا و درباره ی خودکاری که سرکارت همه اش قطع میشه بنویس.
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
سلام سپیده، امیدوارم خوب باشی.من میگم بیان انقد خودش و اهالیش دوست داشتنی و معتاد کننده هست که یه موقع جایی مشغولی یا نمیرسی دلت اینجاست و با اینکه نمیخوای ولی یه دفعه که مجبور میشی میری و داستان غیب شدنا از همینجاها هم نشات میگیره.خب راستش از کار الکی خوشم نمیاد، دوست دارم چیزی که اینجا منتشر میشه، به درد یکی بخوره و در بدترین شرایط حس و حال یکیو بهتر کنه. اینه که نیاز به هدف و دلیل برا نوشتن دارم، وگرنه توی دفتر خاطراتم نوشته زیادهممنونتم سپیده که به یادم بودی، از دیدن کامنتت وایب خوبی گرفتم.
۲۰ تیر ۱۴۰۳
ملوچک ..
بیشتر بنویسید😁😁😁
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
حتما ... انشالله بیشتر اینجا با همیم.
۲۰ تیر ۱۴۰۳

ناشناس
جالبه...همین دیشب داشتم اینجا را نگاه میکردم و میگفتم چرا هنوز ستارهاش روشن نشده؟ و امروز دیدم بله... :)))))امیدوارم هر جا هستید موفق باشید
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
چقد جالب و عجیب، پس خداروشکرخوشحالم که به اینجا سر میزنین ...
۲۰ تیر ۱۴۰۳
`` 𝐿𝑎𝑑𝑦
این مدت وبلاگ آخرین پناهم بودهانگار پشت هر روز نگار احساسات سنگر گرفتن و نوشتن شده خاکریزمون تو جنگ با خودمون..
۲۰ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
چه جنگ سختی هم هستبه یاد دعای داریوش ... خدایا این کشور رو از دشمن، دروغ و خشکسالی دور بدار، به همین موازات خدایا وبلاگستان رو از دشمن، دروغ و نابودی دور بدار ...
۲۰ تیر ۱۴۰۳
.ک. .ن.
حداقل یه جایی رو داریم با هم حرف بزنیم حرف های هم رو بخونیم :)
۲۱ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
آره، دقیقا همینه، همین یه جا مونده ... امیدوارم این یه جا رو بکنیم دو جا و چندجا
۲۱ تیر ۱۴۰۳
mehraban 75
سلام خوبین؟خیلی خوبه که وبلاگ داریم و می تونیم هر چند وقت یکبار بهش سر بزنیم.
۲۲ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
سلام، مرسی، خداروشکر خوبم، شما خوبین ؟امیدوارم بتونیم این محیط رو توسعه بدیم و اینجا و این جامعه وبلاگنویسا وضعمون بدتر نشه و درجا نزنیم.
۲۲ تیر ۱۴۰۳
فاطمه ...
سلام. واقعا همینطوره و هیچی نمیتونه جای وبلاگ رو بگیره :)
۲۴ تیر ۱۴۰۳
محمدرضا ...
سلام فاطمه جان ... امیدوارم حالتون خوب باشه.شاید بشه گفت ما حسابی به اینجا عادت کردیم و ازش لذت میبریم ... چون واقعا آدمهای جدید کمی به اینجا اضافه میشن و انگار این شده علاقه همیشگی ما ...
۲۴ تیر ۱۴۰۳
نرگسِ خالی!
سلام محمدرضا چقدر خوشحالم که دوباره مینویسی :))
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
محمدرضا ...
سلام نرگس، امیدوارم خوب و موفق باشیمرسی ازت، امیدوارم تو هم بنویسی و از نوشتن لذت ببری.
۲۴ مرداد ۱۴۰۳