برک ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
بعضی روزها هست که انقدر کار دارم و از قبل هم کارهای مختلف مونده که یک روز از خوابیدن انصراف میدم و به ۳ ساعت خواب رضایت میدم تا بتونم ادامه بدم. اما بذارین از حس و حالم بگم. این روزها مثل فستیوال میمونه برام. وقتی باید کلی کار رو پشت سر هم انجام بدم و تسکهای مختلف رو برسم حس قشنگ دارم مثل این هست که کلی ظرف توی آشپزخونه هست و روی هم تلنبار شدن و اون روزی که میخوام برم برای شستن همشون اینطور عمل میکنم که آهنگهای مورد علاقم رو کنارم پلی میکنم و دونه به دونه میرم سراغ ظرفها یا کارها و و وقتی این کم شدنشون رو میبینم و حس انجام و با موفقیت تمام شدنشون رو میبینم، یک جور احساس راحتی و لذت خاصی بهم دست میده و احساس ارزشمندی میکنم که یک کاری رو پیش بردم و از خودم راضی هستم. شاید بهتر باشه اسمش رو بذارم فستیوال معکوس، چون یک جور فستیوال دیگه هم دارم.
فستیوال دیگهی من وقتی هست که دیگه ذهنم خالی میشه و خسته از همه چیز با خودم میگم چیکار کنم؟ میرم سراغ دیدن فیلمها، انیمهها و برنامههای مورد علاقه یا جذاب جدید که توی لیست پخش در آینده خودم دارم و دیگه به هیچی فکر نمیکنم و ذهنم رو میسپارم به اون دنیا اما فرق این فستیوال با فستیوال معکوس در اینه که در پایان این فستیوال زیاد حس ارزشمندی ندارم و فقط ذهنم بازیابی میشه و از نقطه منفی به صفر میرسه اما توی فستیوال معکوس در پایان خیلی حس خوبی دارم و وقتی چشمهام رو میبندم و باز میکنم انگار دوباره به دنیا اومدم.
🌧️ امشب هوا خیلی خنک شده و جوری شده که با خودم فکر میکنم، به سختی یادم میاد که چند روز پیش قبل ابری شدن هوا چقدر هوا گرم و غیر قابل تحمل بود اما اگر کمی عمیقتر بشم شاید بیشتر یادم بیاد و کلی حرف بار اون لحظات کنم. اما دقت کنین میخوام در مورد چه موضوعی صحبت کنم، میگذره و به راحتی هم به یاد نمیاد.
زندگی میگذره و دردها عموما به راحتی دیگه به یاد نمیان و این خاصیت حافظه کوتاه مدت ماست که چیزای جدید رو در دسترس فکر ما قرار میده. روزای گرم سوزان و سرد دردناک میگذره و همیشگی نیست. شاید طول بکشه اما میگذره و باید سعی کنیم خوب بگذرونیم چون تکرار میشه و روزای خوب و بد همیشگی نیستن ولی همیشه به یه شکلی میرن و میان. فقط باید مراقب باشیم روزای بد زیاد نشن و از روزای خوب، به خوبی استفاده کنیم و کارهایی کنیم که به داد روزهای سختمون برسیم.
😸 گربهای نزدیک محل کارم زندگی میکنه که تقریبا هر روز بهم سر میزنه. شخصیت خاص خودش رو داره اما از این نظر که منتظر دریافت غذا هست مثل بقیه گربه هاست. بعضی مواقع به این فکر میکنم که آیا گربهها همه مثل هم هستن ولی دقت که میکنم و مقایسه که انجام میدم متوجه میشم هر گربهای شخصیت خاص خودش هم داره. مثلا توی عکس بالا داشت با یک زیرانداز پلاستیکی بازی میکرد یا وقت میگذروند اما گربهی کناری اون راهش رو گرفت و رفت. نمیدونم چرا ولی یک ذهنیت از بالا به پایین نسبت به حیوانات انتهای ذهنم وجود داره که این موجودات فکر ندارن و در نتیجه شخصیت خاصی ندارن و یک سری ربات از قبل برنامه ریزی شده هستن که یک سری کارها رو انجام باید بدن در صورتی که اینطور نیست. اون گربه هر لحظه در حال تصمیم گیری هست که چکار کنه و در این شرایط بر اساس تجربه و سطح فکریش مثل ما تصمیم میگیره.