چنین گفت زرتشت نیچه ...
واقعیت اینه که منتقد ادبی نیستم و نمی خوام و نمی تونم یک نتیجه گیری یا نقد و بررسی کاملی از یک کتاب ارائه بدم . می خوام این کتاب رو به سبک خودم معرفی کنم . این کتاب رو بیش از سه سال پیش تونستم بخونم . ( البته یه تعریفی از خوندن بگم که یک خواننده حرفه ای نیستم و سطحی خوندم )
واقعا از فکر حاکم بر این کتاب خوشم اومد ، البته کتاب ترجمه شده رو خوندم و البته کتاب ترجمه آشوری نبود . ترجمه رحیم غلامی بود . کتاب پایین :
کتابی که به صورت عمومی به عنوان ترجمه اصلی این کتاب فلسفی توصیه میشه ، ترجمه استاد آشوری هست که می تونید با لینک زیر دانلودش کنید راستی حجمش هم 7.3Mb هست :
کسایی که علاقه مند به رمان هستن ، حتما از این کتاب خوششون میاد ، ولی کسایی که در کنارش به فلسفه علاقه مندن و دنبال این سوال هستن که دلیل خلقت ، خدا چیه و کنجکاوی توی اونا شعله ور هست کتاب فوق العاده ای هست . البته باید وقت پیدا کنید تا این کتاب رو بتونید بخونید ، آخه درکش به همین راحتی ها نیست . ولی لذت رمان های فلسفی به همینه دیگه ، وادار به فکر کردن می کنه شما رو . اگه حس و حالش رو ندارین که اصلا بیخیال.
این کتاب یه رمان فلسفی و شاعرانه هست ، منظورم اینه که شعر هم داره . شعر فلسفی ... خیلی جالبه نه ، البته شعرای بزرگ ما مثل سعدی و حافظ هم به نظرم بعضی از شعراشون تقریبا فلسفی هست .( نه همه شعراشون ) . یکی از مفاهیمی که از این کتاب بسیار مشهور شد ، مفهوم ابرانسان ( البته ابرمرد ترجمه شده بود که درست نیست ، ابرانسان هست ) ، هست . مفهومی که انسان کنونی رو به چالش کشید . از یک بخش کتاب خیلی خوشم اومده بود که می خوام بخونینش ، این توی قسمت پیشگفتار زرتشت هست ( زرتشت قهرمان رمان نیچه هست که نمایانگر خود نیچه هست ) :
قسمت ابتدایی کتاب :
قضیه این هست که زرتشت بعد از سال ها ( 10 سال ) از غار خودش بیرون میاد دلیلش رو اینطور میگه :"با میل و رغبت آنچه را که گرد آورده ام به دیگران می بخشم و در میان آنها تقسیم می کنم تا این که خردمندان بار دیگر از حماقت خود لذت برند و فقیران از ثروت خود شادمان گردند . از این رو باید به ژرفاها فرو روم ، همان طور که تو ای خورشید فیض بخش در شب هنگام به آن سوی دریاها می روی و به جهان فرودین نیز نور نثار می کنی!"
خب ، زرتشت حرکت می کنه و با یه پیرمردی رو به رو میشه و یه سری اتفاقات و تا این که به نزدیکترین شهر میرسه و میبینه که مردم زیادی توی بازار جمع شدن ، قضیه اینه که یه بندباز می خواد نمایش اجرا کنه ولی زرتشت میره و می خواد مردم و ارشاد کنه و حرف بزنه . این بخش حرف های زرتشت رو خیلی دوس دارم :
- آنچه در وجود انسان دوست داشتنی به شمار می آید این است که انسان مرحله یی از تحول و دوره یی گذرا را طی می کند . ( انسان حرکتی صعودی و نزولی دارد . )
- آنانی را دوست دارم که غیر از زندگی کردن به صورت نزولی راهی را برای چگونه زندگی کردن بلد نیستند ، چون بالا روندگان هستند .
- افراد سرشار از تنفر را دوست دارم ، زیرا سرشار از تمجید و تحسین هستند و نشانه های میل و اشتیاق به سوی ساحل دیگر محسوب می گردند .
- آنانی را دوست دارم که در ماورای ستارگان در ابتدا به جست و جوی دلیلی برای پایین رفتن و قربانی شدن بر نمی خیزند ، بلکه خود را فدای زمین می کنند ، باشد که زمین بعدها به اًبر انسان تعلق یابد .
- آن کسی را دوست دارم که زندگی می کند تا به آگاهی دست یابد ، جستجو می کند تا این که بعدها اَبرانسان بتواند زندگی کند . چون بدین گونه او جویای هبوط و نزول خویش است .
- آن کسی را دوست دارم که پرهیزگاری خود را بسیار دوست دارد زیرا پرهیزگاری عبارت است از اراده برای نزول کردن و نشانه یی از اشتیاق .
- آن کسی را دوست دارم که هیچ سهمی از روح را به خود اختصاص نمی دهد ، بلکه می خواهد کاملا روح پرهیزگاری خود باشد ، از این رو به صورت روح از روی پل عبور می کند .
- آن کسی را دوست دارم که به پرهیزگاری تمایل و آن را سرنوشت خود می سازد ، از این رو به خاطر پرهیزگاری خود متمایل به ادامه دادن زندگی است ، یا دیگر تمایل به زندگی ندارد .
- کسی را دوست دارم که واژه هایی زرین را پیشاپیش کردارهای خویش پراکنده می سازد ، و همواره بیش از آن چه که وعده کرده کار انجام می دهد ، چون در پی هبوط و نزول خویش است .
- کسی را دوست دارم که حقانیت نسل های آینده را توجیه می کند ، و به جبران کارهای نسل های گذشته می پردازد ، چون او می خواهد که از طریق نسل های زمان ِ حاضر از درِ تسلیم در آید .
- کسی را دوست دارم که روحش آن چنان لبریز است که او خود را فراموش می کند و همه چیز در وجود او هست ، از این رو همه چیز موجب نزول و هبوط او می گردد .
- کسی را دوست دارم که روح و قلب آزادی دارد ، از این رو سر او تنها اندرون قلب او را در بر می گیرد .، اما قلب او موجب نزول و هبوط او می شود .
- همه آنانی را دوست دارم که همانند قطره های سنگین باران ، یکی یکی از ابر تیره رنگی که بر بالای سر انسان آمده است ، فرو می چکند ، آن ها نزدیک شدن آذرخش را نوید می دهند ، و همچون پیش قراولان تسلیم می شوند .
خب ، زرتشت این حرف ها رو به مردم میزنه و میبینه مردم ایستادن و دارن بهش می خندن بعد با خودش میگه :
آنها گفته هایم را در نمی یابند ، دهانی برای این گوش ها نیست . آنها چیزی دارند که به آن می بالند ؟ آن چه را که به آن می بالند چه نامیده اند ؟نام آن را فرهنگ گذاشته اند و آن را وسیله تمایز خود از شبانان قرار داده اند . از این رو دوست ندارند که سخنانی تحقیر آمیز درباره خود بشنوند .
این کتاب ، یکی از غنی ترین کتاب های ادبی ، فلسفی و داستانی جهان به شمار میاد . که بیشتر روی فلسفه این کتاب تاکید میشه . بزرگترین اثر نیچه هم همین هست . کتابی که شاید شنیده باشید ، دوران جنگ جهانی ، هیتلر رو ابرمرد نیچه خطاب می کردن و بسیار مورد توجه هست این کتاب .
امیدوارم هر موقع کتابی رو می خوایم بخونیم بیشتر به گفته های نویسنده فکر کنیم و سعی بر درکشون کنیم و همینطور این که سعی کنیم کتاب های با ارزش بخونیم که ارزش توجه و درک رو داشته باشن .
از قبل8 تا نظر داشتیم!


