برک ۲۰ تیر - برده رقابتها و مقایسهها بودن
همیشه از خانواده و اطرافیان و دوستان دیدم و شنیدم که میگن «فلانی رو ببین !!!» ببین فلانی به کجا رسیده؟ ببین فلانی چقدر درسش از تو بهتره؟ چقدر خوب کار میکنه؟ یا فلانی چقدر آدم خوبیه؟ انقدر از این مثالها هست که تمومی ندارن. همیشه سعی میکنن ما رو توی یک رقابت قرار بدن تا مثلا تشویق بشیم که حرکت کنیم و یا در نقطه مقابل سرکوب میکنن که ساکت بشیم بدون اینکه توجه کنن شاید طرف اصلا مسیر زندگیش این نباشه یا اصلا موفقیتش توی چیز دیگری هست و این فرصت برای اون آدم با این طرز فکرها نابود میشه.
مثلا دختری رو در نظر بگیرین که استعداد نقاشی و هنر داره. به زور پدر و مادرش چون که خودشون به سختی بالا اومدن، فشار میارن به دختر که تو باید پزشک بشی، یا تو باید مهندس بشی در صورتی که اون فرد اصلا استعداد زیست شناسی یا ریاضیات رو نداره و این فشارها انقدر زیاد میشن که فرد دچار پاشیدگی ذهنی میشه. به این نتیجه میرسه که یک انسان بی لیاقت هست و هر چی بهش میگن نمیتونه درست انجام بده و در آخر تبدیل به یک آدم ناامید، دپرس و کسی میشه که از زندگی هیچی رو تجربه نکرده و پناه به گوشهای میبره که بتونه کمتر این حرفا رو بشنوه.
رقابت میتونه خیلی مفید باشه!
درسته رقابت میتونه به شدت مفید باشه، تنها زمانی که خودتون بخواین نه اینکه به شما تحمیل شده باشه. همون دختر رو در نظر بگیرین، توی یک شرایطی قرار بگیره که نسبت به دوست خودش یک رقابت سالم داشته باشه به این معنا که اون دوستش نمرات بهتری ازش میگیره و اون دختر برای اینکه از همکلاسی قدیمیش عقب نیوفته خودش تلاش میکنه و قدم به قدم برای هدفی که برای خودش متصور شده میجنگه و بهش میرسه یا کاملا پیروز نمیشه اما در همین حین رشد میکنه و یک دانشآموز برجسته میشه.
دقت کنین به این رشته و درسها علاقهای هم نداره اما چون بهش تحمیل نشده و تصمیم گرفته، اون هدف براش معنا پیدا میکنه و آیندهای که میخواد رو میبینه. اما پدر مادر بهش میگن برو تجربی بخون، پزشک میشی، ببین فلانی دکتر شد، ببین فلانی رفت فرانسه، ببین چه ازدواجی کرد و هزاران چیز. اون دختر به درون خودش رجوع میکنه و معنایی در این حرفها پیدا نمیکنه با اینکه پدر و مادر براش معنا میکنن: موفقیت، ثروت، شهرت و راحتی و زندگی زیبا. هر چی که بگن بدون درک خواستهها و درون اون فرد بی معنا و بی نتیجه خواهد بود و تنها یک حفرهی تاریک در درون خانواده ایجاد میکنن.
رقابت میتونه یک فاجعه باشه!
رقابت به معنای مقایسه دست آورد دیگران با خودتون و اطرافیانتون، میتونه تبدیل به یک فاجعه بشه. اینطور که شما دارین زندگی خودتون رو میکنین و درآمد مشخص خودتون رو دارین در کنار خانواده زندگی میکنین، حالا همسرتون بیاد بگه، ببین دوستم چه خونه و زندگی و ماشینی دارن و هر ماه میرن سفر، ما چرا باید اینطور زندگی کنیم؟
اینجا ۲ احتمال به وجود میاد. یا شما به اون خواسته نزدیک هستین و پتانسیلش رو دارین و رشد میکنین که احتمالش به نظرم کم هست اما به احتمال زیاد شما تحت فشار رقابت و چشم و هم چشمی قرار میگیرین و زندگیتون نابود میشه. چون حقیقت درون زندگی خودتون رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه میکنین و یک جورهایی خودتون رو تخریب میکنین و چیزی از خودتون باقی نمیمونه. یک انسان تهی که تبدیل شده به تقلیدگر زندگی بقیه.
فلانی کلاس زبان رفت، فلانی داره کار میکنه، فلانی تلویزیون ۷۲ اینچ داره، فلانی خونه ۵۰۰ متری داره و شما میمونین و پاهای در حال دویدن که به سمت هیچ مقصدی جز فروپاشی زندگی نمیرن.
خب حالا ایده تو چیه؟
به نظرم بهترین حالت اینه که به وجودیت هم احترام بذاریم و به این درک برسیم که زندگی در رقابتها و رسیدنها خلاصه نمیشه. مهمترین چیزها موفقیت مالی یا راحتی و استقلالی که دیگران دارن نیست و لزوما برای من چنین شکلی از زندگی قابل تصور نیست. برای خودمون و برنامه زندگی منحصر به فرد خودمون وقت بذاریم و با سعی و خطا و استفاده از تجربیات به راه حلهای مخصوص خودمون برسیم. مثلا شمای پدر میدونی که توی رشتههای پزشکی احتمال موفقیت دخترت بیشتر هست اما صرفا اجبارش نکنی که پزشک بشه، شرایط رو برای شناخت زیر رشتهها و مشاوره با افراد درست فراهم میکنی و دخترت رو به خواستهها و موفقیت واقعیش نزدیک میکنی و دختر با خواست و انتخاب خودش و راهنمایی و کمک پدر و مادر در زندگی میدرخشه و شکوفا میشه.
نتیجه
به نظرم پدر و مادر، دوستان و اطرافیان مسئول رفتار، حرفها و فشارهایی هستیم که به محیطمون وارد میکنیم و نباید احترام گذاشتن به همدیگه رو فراموش کنیم. احترام به انتخاب، سبک زندگی، درآمد، افکار و نیازهای همدیگه. چه بسا فاصله موفقیت و فاجعه همین یک احترام ساده و تصمیم ما در یک لحظهی سادهای باشه که فکرش رو هم نمیکنیم.
حق معنوی تصویر: Photo by Helena Lopes on Unsplash