چالش چشمهایم
میخوام از دور بهشون نگاه کنم، از پشت دوربین چشمهایم. از اونجایی که همه چی عادی نشده و هنوز دنیا به رنگ خاکستری نیست. چشمهایم را میبندم و اولین چیزی که از دیدگانم به یاد میآورم، اولین دیدارم با تو بود. تصویری کاملا واضح و عجیب از رنگی شدن دنیای خاکستری اطرافم. منظورم رنگ خاکستری نیست بلکه خاکستر حاصل از سوختن دنیا در چشمانم است. دنیایی که در این چشمان سوخت و خاکستر شد، بی معنا و عادی و یک رنگ شد اما با همین چشمان، روییدن گلم را دیدم، گلی که از خودش رنگ داشت و خاکستر را گلستان کرد.
چشمهایم را بیشتر میبندم و بیشتر دقت میکنم و به گذشتههای دور باز میگردم، آن زمانها دنیا چقدر زیبا بود. باد را میبینم که شاخههای سرو را قلقلک میدهد و در همان نقطه با هم میرقصند. باد را در آسمان میبینم که ابرها را با ناز و کرشمه میرقصاند و قاصدکهایی که قصد سفر کرده و سوار بر باد میشوند. به دور دستها خیره میشوم، جایی که کوهها پشت هم قایم باشک بازی میکنند و خورشیدی که نظارهگر همهی اینهاست.
اگر این چشمان را نداشتم هرگز لبخند زیبایت را نمیدیدم. سخن گفتنت، جدی شدنت، اخم کردنت و خیره شدن به چشمان تیلهایت را با هیچ چیزی اینگونه نمیتوانستم احساس کنم. گویی این چشمان ریشه در وجودم دارند و هر بار با چشمانت مرا قلقلک میدهی. اگر این چشمان را نداشتم، اگر تصویری نبود، اگر رنگی نبود، اگر خواندن نبود، اگر دیدن و خیره شدن نبود، شاید من هم اینجا نبودم، سرنوشت دیگری داشتم و مسیر دیگری پیدا میکردم.
نمیدانم چگونه قدرتان را بدانم، چشمهایم. مراقبتان هستم، ای آینهی وجودم، ای نمایانگر گل و رنگهایم.
این متن رو به دعوت دوست عزیزم یاسمن و در پاسخ به چالش چشمهایم نوشتم. انقدر که غرق در خود بودن شدم، به خودم نگاهی نمیکردم، حالا توی آینه به چشمهام نگاه کردم متوجه شدم که چه محبت بزرگی هستن. چشمهام این اجازه رو دادن که خودم رو ببینم و به این فکر کنم که من چی هستم و من وجود دارم. ممنونتم یاسمن که این بهانه رو بهم دادی که دوباره از دور به خودم نگاه کنم. اما به رسم هر چالش سه نفر از دوستان وبلاگنویسم رو به شرکت در این چالش و محک زدن نوشتارشون دعوت میکنم: فرهان - نرگس - افشین ... باشد که از وبلاگنویسی لذت ببرین.
فرم جدید ارسال کامنت 👇
یاسمن گلی :)
از خوندنش واقعا لذت بردم :))مرسی که تواین چالش شرکت کردی :)کنجکاو بودم ببینم از چه دیدگاهی به اطرافت نگاه میکنی :)
۲۱ مهر ۱۴۰۲
محمدرضا ...
مرسی که دعوتم کردی، چقد که چالش زیبایی برای نوشتن هست، من هم از نوشتن واقعا لذت بردم
۲۲ مهر ۱۴۰۲
𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔
🤔🤩چالش جالبی بود و عمق نوشتارت هم تاثیر عمیقی رو من گذاشت محمد جان ! 😎* در جالی که عینک دودی رو چشماش میزاره با علامت وی ✌️ از جلو چشمان عینک زده اش عبور می دهد *😂 چشم ها می تونن هر نوع دنیایی رو به نظر منم به ما نشون بدن ~ عضو جذابیه! تا باشد مردم به آن ایمان بیاورند😔🤧
۲۱ مهر ۱۴۰۲
محمدرضا ...
آره واقعا چالش جذابیه، آدم رو به فکر فرو میبره، تو هم دعوتی زهراجان، از همین تریبون تو رو به چالش میکشم که در مورد چشمهات بنویسی. امیدوارم که دعوت منو قبول کنی.
۲۲ مهر ۱۴۰۲
𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔
حتما! در اولین فرصت بعد از ساخت قالب جدید و محتوا بندی از این دعوت قشنگت در چالش نویسی هام استفاده می کنم و شرکت می کنم😍 ممنونم از دعوتت محمد جان ! خیلی لطف داری🥰
۲۲ مهر ۱۴۰۲
محمدرضا ...
عالیه، انشالله که عالی از آب در میاد، مرسی که دعوتم رو قبول کردی زهرا جان،، از نوشتن لذت ببری
۲۲ مهر ۱۴۰۲
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊
خیلی زشته که من مدتهاست وبلاگتونو دنبال میکنم و الان تازه باکس فالو رو کشف کردم :[
۲۸ مهر ۱۴۰۲
محمدرضا ...
از اون اتفاقاست که همیشه ممکنه پیش بیاد، به جمع ما خوش اومدین 🌱
۱ آبان ۱۴۰۲