-->
این روزها هوا حسابی داره گرم میشه و شاید به خاطر انرژی زیاد محیطه که احساس میکنم وقت تفریح و سفر داره میرسه. یکی از تفریحات مورد علاقه من انیمه دیدنه. انیمه دیدن برای من مثل خوندن کتاب داستان همراه با تصویرسازی و تجسم کامل شخصیتهای داستان هست. قبول دارم که جای خوندن کتاب و تجسم شخصیتها در ذهن خو ...
آردا نام دنیای داستانهای جان رونالد روئل تالکین هست که ما پیشتر از طریق سه گانه ارباب حلقهها با دنیای فانتزی این داستانها آشنا هستیم. من به شخصه علاقه خاصی به این دنیا، شخصیتها و داستانهای این دنیا دارم و قبلتر در سال ۱۴۰۱ هم طی پست برک ۱۹ شهریور - نومنور سرزمین ستاره در مورد سریالی که شرکت آ ...
من کتابهای فنی و مرتبط با رشتهی خودم رو بیشتر میخونم و سعی میکنم در کتابها دنبال راهکار و آموزش چیزی بگردم اما هستند کتابهایی که داستانی و رمان باشن و از خوندنشون لذت ببرم. وقتی کتابهای فنی رو میخونم اواسط کتاب دیگه به یک جور خستگی میرسم یعنی از یک جایی به بعد که مفاهیم پایهای رو که یاد میگ ...
همیشه ماه تیر برای ما ماه خاصی بوده. از این نظر که آغاز فصل تابستان و از طرفی هم ماه کنکور هست. آخر هفتهی آینده برای خیلی از دوستان ما، اتفاق سرنوشتسازی میافته. لحظاتی سخت پر از استرس که معمولا خاطرات خوبی برای ما به جا نمیذارن، مگر اینکه آمادگی لازم و کافی رو برای این امتحان داشته باشیم. هر ساله ...
کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو و با ترجمه ساره سادات علوی، عنوانی جالب و اسرار آمیز بود که بالاخره خواندمش. آنقدر که مشغول داستان جذابش شدم، خواب از سرم پرید و این کتاب را در چهار ساعت و نیمی تمام کردم. لپ کلام کتاب در مقدمه ساره سادات علوی آمده که «هرگاه انسان با تمام وجود چیزی را بخواهد، تمام جهان ...
مشغول خواندن کتاب قلعه حیوانات، ترجمه خانم زهرا آلوشی بود. کتاب ترجمهی روان و مناسبی داشت اما ویژگی جالب دیگری که کتاب داشت این بود که دوزبانه بود. به زبان اصلی کتاب کاری نداشتم و با زبان فارسی شروع کرده و پیش رفتم تا اینکه به قسمتی از داستان رسیدم که خوک پیر «میجر» شروع به خواندن شعر حیوانات انگلی ...
وقتی که نگاهی از بالا به پایین نسبت به زندگی خودم میکنم، میبینم اون چیزی که میخواستم نشد. قبلا در مورد نگاه کودکانه من به آینه و تصور آینده صحبت کردم اما به غیر از تصور چهرهی آینده، به نکات ریز دیگری هم فکر کردم که به چشم نیومدن. چیزی مثل این که آیا من آینده، فردی شاد و راضی از زندگی هست یا نه؟ ...
یکی بود ... یکی نبود ... به جز وبلاگنویسا هم کسی نبود. به ایستگاه شهید بهشتی رسیدم ... دختری با شال سبز دیدم. در کنارش بود پسری امید نام. سلامی کردم و نشانی دادم. حالا انقدر ادبی هم نبود. دوستمان محمدحسین، سپس استیو، آقاگل و کم کم بقیه دوستان رسیدند (هدف اینه که بدونین پیشتازان کیا بودن).پس از بسی ...